همینجوری ...
سلام عسلکم خوبی . یه مدته یعنی بعد از امتحاناتم نمی دونم چرا ولی کاملا بی حوصله ام و بی انگیزه فقط دارم روزها رو می گذرونم با اینکه تعطیلات پیش اومد ولی هیچ جا نرفتیم همش خونه بودیم اینم بگم سرمای بدی خوردم هنوزم خوب نشدم .شنبه رو مرخصی گرفتم با هم خونه بودیم . شبش با بابا صحبت می کردیم اینکه شنبه برم سرکار یا نه ؟ تو هم که مشغول بازی بودی ولی انگار حواست به ما بود .باباحسین گفت : خانم می خای بری یا نه خونه هستی ؟منم گفتم معلوم نیست شاید نرفتم که هانی یهو با خنده گفت اره منم پیش مامانی می مونم بعد شروع کرد به خنده و رقص .الهی قربونت برم که کلی ذوق کردی از اینکه خونه هستم ولی ای بلا حواست به حرف ما بود و سریع فهمیدی راجع به چی...
نویسنده :
مامان نیره
10:02